بارش عشق
دیار یار وقتی مادرم می خواست به مکه برود، خواهر شیرخواره ام را در آغوشم گذاشت وگفت: او را به تو می سپارم مراقبش باش. پس از چند روز پیکر غرق به خونش را از عربستان باز گرداندند. وقتی برای وداع با او به معراج شهدا رفتیم ، کودک شیرخواره اش را روی سینه اش گذاشتم تا شاید بی قراری اش پایان گیرد. در آن لحظه همه دیدیم که قطره اشکی از گوشه ی چشم مادرم فرو چکید.
« روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی،ص21، راوی: فرزند شهید ربابه ی اکبر زاده».